منوی دسترسی
جمعه موسیقی شماره 28 از مجله موسیقی پرشین ساز

شوکت علی‌اکبروا

در ادامه جمعه موسیقی شماره‌ی ۲۸ که اثری از این بانوی آواز جمهوری آذربایجان در مجله موسیقی پرشین‌ساز تماشا کردید؛ در این نوشته علاوه بر بررسی زندگی هنری ایشان یک مصاحبه‌ی قدیمی هم از ایشان مطالعه می‌کنید.

شوکت علی‌اکبروا

جمعه موسیقی شماره 28 از مجله موسیقی پرشین ساز

با نام کامل شوکت فیض‌اللّه قیزی علی‌اکبروا (۱۰ اکتبر ۱۹۲۲، باکو - ۷ فوریه ۱۹۹۳، باکو) یک خواننده‌ی آذربایجانی بود.
مادر وی نوازنده‌ی حرفه‌ای تار و پدرش کارگر بود.
شوکت در کودکی نواختن کمانچه را فراگرفت.در سال ۱۹۳۷، وی به عنوان یکی از فینالیست‌های مسابقه‌ای که بین خوانندگان آماتور برگزار شد و توسط آهنگسازان و موسیقی‌دانان برجسته‌ی آذربایجانی مانند عزیر حاجی بیگف و بلبل قضاوت شد، انجام شد. او قره باغ شیکاستاسی را در تئاتر اپرا و باله دولتی آذربایجان در باکو اجرا کرد (که اولین اجرای صحنه ای او بود) و توسط حاجی بیوف برای عضویت در گروه کر دولتی تازه تأسیس آذربایجان انتخاب شد؛ جایی که علی‌اکبروا حرفه‌ی خود را به عنوان خواننده آغاز کرد. وی در دوران نوجوانی توسط آگالار علیوردیبیف، مربی موگام و حسینگولو سارابسکی خواننده‌ی اپرا، آموزش دید. در مراحل اولیه‌ی کار خود، بیشتر آهنگهای محلی را اجرا می‌کرد.
در طول جنگ جهانی دوم، علی‌اکبروا هنگام اجرای کنسرت به سربازان در بیمارستان‌ها، ایستگاه‌های قطار، واحدهای نظامی، ابتدا آهنگ های جنگ میهنی را با آهنگسازی حاجی بیوف خواند. او روزانه حداکثر ۵۰ اجرا می‌کرد، از جمله در مکان‌های دور مانند استالینگراد و اوکراین. از سال ۱۹۴۵، او با انجمن فیلارمونیک دولتی آذربایجان کار کرد. در دهه‌ی ۱۹۵۰، وی به عنوان محبوب‌ترین خواننده‌ی آذربایجانی از نظر ترانه و موسیقی شناخته شد. بیشتر ترانه‌های علی‌اکبروا به زبان آذری بود، با این حال او همچنین به فارسی، عربی و ترکی آواز می‌خواند. وی بیش از ۲۰ کشور در اروپا ، آسیا و آفریقا را تور کرد. سه سال قبل از مرگش، در سال ۱۹۹۰، برای دریافت معالجه‌ی پزشکی و هم‌زمان برای اجرای برنامه برای مهاجران آذری به آلمان رفت.
شوكت علی‌كبروا دو بار ازدواج كرد. او دخترش، ناتلا را به دنیا آورد. شوهرش بعد از رفتن به جبهه به عنوان پزشک دوباره ازدواج کرد. در سال ۱۹۵۵ با لطیف صفاروف، کارگردان فیلم ازدواج کرد و پسرش بشیر را به دنیا آورد. شوهرش خودکشی کرد. پس از آن او خود را وقف فرزندان و حرفه‌ی خود کرد. در سال ۱۹۹۲ دخترش ناتلا درگذشت و این مسئله سلامتی علی‌کبروا را تحت تأثیر قرار داد و او یک سال بعد در ۷۰ سالگی درگذشت.

شوکت علی اکبروا | مجله موسیقی پرشین ساز

مصاحبه‌ای با خواننده‌ی نامی آذربایجان
در اینجا به مصاحبه‌ی ایشان با رافائل حسینوف در سال ۱۹۹۳ می‌پردازیم:


● شوکت خانم، چگونه به موسیقی علاقه‌مند شدید؟
-من در خیابان میرزا فتالی آکسوندزاده متولد شدم. پدر من، فیض الله، کارگر بود اما عاشق موسیقی بود. و مادر من، هوکوما خانم، نوازنده تار خوبی بود. پدرم برای برادرم، علی‌اكبر، تار و برای برادر دیگرم، پاشا، تنبور خریداری كرده بود. بنابراین ما یک گروه کوچک در خانه خود داشتیم. رهگذران جلوی در خانه مان می ایستادند تا به موسیقی و آهنگ های ما گوش دهند.


● اولین بار کی بود که در یک صحنه بزرگ ظاهر شدید؟
-در سال ۱۹۳۷، آنها در حال ارزیابی فعالیت های مراکز تفریحی اتحادیه کارگری بودند. کنسرت برگزیدگان نهایی در تئاتر اپرا در حال برگزاری بود. موسیقی‌دانان بزرگی مانند اوزیر حاجی بیلی، سعید رستم اف، بلبل و دیگران از داوران بودند. در آن زمان من قره باغ شیکاستاسی را خواندم. عزیر بیگ خوانندگی من را خیلی دوست داشت. در آن سال او گروه کر دولتی آذربایجان را تأسیس می‌کرد. او از من و یک دختر نوجوان دیگر دعوت کرد که در آن گروه کر شرکت کنیم. آهنگی وجود دارد به نام "ای زیبا، آواز بخوان". شعر توسط صمد وورغون و موسیقی آن توسط سعید روستاموف ساخته شده است. در ۱۲ مه ۱۹۵۶، یک حزب دولتی بود که ۵۰ سالگی صمد وورغون را جشن می‌گرفت. اما خود شاعر در بستر بیماری خوابیده بود. او در حال مرگ بود و نمی‌توانست به آن مهمانی راه یابد. این آهنگ برای اولین بار در آن شب خوانده شد. این مهمانی به طور زنده از رادیو پخش شد. وقتی من آن را خواندم، مردم بسیار تشویق کردند و نمی‌خواستند دست از کف زدن بردارند. اما غمگین شدم. تصویر این شاعر بزرگ، صمد وورغون، در آخرین روزهای زندگی‌اش، خواه‌ناخواه جلوی چشمانم بود. الان هم هر‌وقت آن آهنگ را می‌خوانم یا هر وقت ضبط صدا را می‌شنوم ، او را به یاد می آورم.


● شما جمهوری آذربایجان را روستایی بعد از روستا دیده‌اید و در همه جا اجرا داشته اید. شما در بسیاری از کشورهای خارجی کنسرت برگزار کرده‌اید. از خاطرات خود از سفرهایی که هنوز به خاطر دارید برای ما بگویید.
-خاطرات زیادی وجود دارد. بگذارید از یک واقعه برای شما بگویم. در سال ۶۵ در سفری به ایران بودم. اولین کنسرت ما در سالن نصر (تهران) برگزار شد که ۱۲۰۰ نفر حضور داشتند. این کنسرت تا ساعت یک بامداد ادامه داشت و تماشاگران مرا رها نمی‌کردند. من آن شب "قطر" را هم خواندم. من تازه شروع به آواز خواندن کردم و
سر و صدایی بزرگ مانند انفجار به گوش رسید. بعضی ها گریه می کردند. برخی با ناراحتی سیگار می کشیدند. بعضی‌ها فریاد می زدند: "من جانم را برای صدای تو می دهم!" من آواز را متوقف کردم و به آنها گفتم ، "عزیزان من، لطفا گریه نکنید. من نیز یک انسان هستم، و این (گریه‌ی شما) احساسات من را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آواز خواندن را دشوار می کند. لطفا سیگار نکشید و
سر‌وصدا نکنید. من عادت ندارم در این نوع محیط ها آواز بخوانم. و آنها پاسخ دادند: "ما سیگار نخواهیم کشید. ما صدایی بر نخواهیم انداخت. ما هر کاری بخواهی انجام خواهیم داد، اما نمی‌توانیم گریه نکنیم.

شوکت خانم، وقتی آواز می‌خوانی، انگار نمک بر زخم‌های ما می‌گذاری، چگونه می توانیم گریه نکنیم! "

-هزاران مخاطب از آذربایجان جنوبی بودند که به کنسرت‌های ما آمدند. من اصرار داشتم كه در تبریز كنسرت داشته باشم، اما آنها اجازه نمی‌دادند. می‌خواستم با شهریار (شاعر) آشنا شوم. آن هم ممکن نبود. اما هیجان ناشی از آن سفر هنوز در قلب من است. در همه جهان (بطور کامل) یک فرد خوش شانس وجود ندارد. همه هزار مشکل دارند. من هم همینطور. اما به هر حال خودم را یک فرد خوش شانس می دانم. من می توانم عشق خود را برای افرادی که چهر‌ه‌ی آنها را هرگز ندیده‌ام ارسال کنم. افرادی که من حتی یکبار هم آنها را ندیده ام اما آنها عشق و احترام زیادی برای من دارند. آیا شانس بیشتر از این می تواند باشد؟

نظرات

 
 
Captcha  
بازگشت به بالا